پس از اینکه يزيد بن معاويه (لعنة الله عليه)، به عبيدالله بن زياد دستور داد كه سر مطهر فرزند علي(عليه السلام) را با سرهاى جوانان و ياران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهيد شده بودند با كالاها و زنان اهل بيت و عيالات آن حضرت را روانه شام نمايد.
در تاريخ آمده بعد از آن كه ابن زياد يك روز (يا چند روز بنا به روايتي) سرهاي شهداي كربلا را در كوچه‌ها و محله‌هاي كوفه گردانيد، آنها را به شام نزد يزيد بن معاويه فرستاد(1) ابن زياد سرهاي شهداي كربلا را به زحر بن قيس سپرد و راهي شام نمود.

منابع و اسناد مدتي را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقايعي اتفاق افتاده و تنها به برخي بي‌ادبي‌هاي حاملين سرهاي مبارك از قبيل شراب اشاره دارند و در طول مسير از شهرهاي مختلف گذر مي‌كردند.

 
جريان راهب مسيحي
حاملان سرهاي شهدا در اولين منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازي و تفريح مشغول شدند و مقداري از شب را به عيش و نوش گذراندند، به ناگاه دستي از ديوار بيرون آمد و با قلمي آهنين اين شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْنا                                                    شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ
آيا گروهي كه امام حسين(عليه السلام) را كشتند در روز قيامت اميد شفاعت جدش را دارند؟
حاملان سرها بسيار ترسيدند، برخي از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگيرند كه ناگهان ناپديد گشت، وقتي برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشكار شد و اين شعر را نوشت:
فَلا وَ الله لَيْسَ لَهُم شَفيع                                               وَ هُمْ يَومَ القيامَة في الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت كننده‌اي براي آنها نخواهد بود و آنها روز قيامت در عذاب خواهند بود
دوباره عده‌اي خواستند آن دست را بگيرند كه باز ناپديد شد، براي بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرايط اين شعر را نوشت:
وَ قَد قتلُو الحُسينَ بحكم جَور                                           وَ خالف خَلفَهُم حكم الكِتاب
امام حسين (عليه السلام) را از روي ظلم و ستم شهيد كردند و با اين كارشان مخالف قرآن عمل نمودند.
حاملان سر، از غذا خوردن پشيمان شدند و با ترس بسيار آن شب را نخوابيدند، در نيمه شب صدايي به گوش راهب دير رسيد كه در آنجا زندگي مي كرد. راهب خوب گوش داد: ذكر تسبيح الهي را شنيد. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بيرون كرد متوجه شد از نيزه‌اي كه كنار ديوار دير گذاشته‌اند نوري عظيم به سوي آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود مي‌آيند و مي‌گويند:
السلام عليك يابن رسول الله ... السلام عليك يا ابا عبدالله.
راهب از ديدن اين حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و ميان ياران ابن زياد رفت و پرسيد: بزرگ شما كيست؟ گفتند: خولي. به نزد خولي رفت و پرسيد: اين سر كيست؟ گفت: سر مرد خارجي است (نعوذبالله) كه در سرزمين عراق خروج كرد و ابن زياد او را كشت. راهب گفت: نامش چيست؟ خولي جواب داد: حسين بن علي بن ابيطالب(عليه السلام).
باز پرسيد: نام مادرش چيست؟ خولي گفت: فاطمه بنت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله).
راهب با تعجب پرسيد: همان محمدي كه پيغمبر خودتان است؟
خولي گفت: آري. راهب فرياد مي‌زد كه هلاكت براي شما باد به خاطر كاري كه كرديد. از آنها خواهش كرد سر مبارك حسين(عليه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولي گفت: نمي‌توانيم بدهيم تا نزد يزيد بن معاويه ببريم و از او جايزه بگيريم. راهب گفت: جايزه تو چقدر است؟
خولي پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت كه من ده هزار درهم به تو مي‌دهم. خولي هم پذيرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.
راهب سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آن را روي سجاده‌اش گذاشت و تمام شب را گريه كرد. وقتي صبح شد به سر منور عرض كرد: اي سر من، من جز خويشتن، چيزي ندارم ولي شهادت مي‌دهم كه معبودي جز خدا نيست، جد تو محمد(صلي الله عليه و آله) پيامبر خداست و گواهي مي‌دهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد:
اي اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فداي تو نكردم. اي اباعبدالله، هنگامي كه جدت را ديدار مي‌كني گواهي ده كه من شهادتين گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله ... صبح سر را به آنها تحويل داد، پس از اين ديدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بيت كرد.
ابن هشام مي‌گويد: وقتي سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزديك دمشق رسيدند به يكديگر گفتند بيائيد اين درهم‌ها را ميان خود تقسيم كنيم تا يزيد از آنها خبردار نشود، كيسه‌هاي درهم را باز كردند و ديدند سفال شده است. بر روي آن نوشته شده است "فلا حسبن الله غافلا عما يعلم الظالمون" (سوره ابراهيم، آيه 42)؛ گمان مبريد خدا از آنچه ستمكاران انجام مي‌دهند غافل است. بر روي ديگري نوشته بود گو سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون"؛ و به زودي ستمكاران بدانند چه سرانجامي دارند.
حاملان سر، سفال‌ها را در نهري ريختند. خولي گفت: اين راز را پوشيده نگهداريد و با خود گفت: انا لله و انا اليه راجعون، حذر الدنيا والاخرة.(2)
 
پي‌نوشت‌ها:
1- محمدعلي عالمي، حسين نفس مطمئنه، ص 329.
2. برگرفته از بحارالانوار، ج10، ص 239.
 
برگرفته از :
الارشاد، شيخ مفيد/ حياة الامام الحسين بن علي(عليهماالسلام)، باقر شريف قرشي/ رياحين الشريعة، ذبيح‌الله محلاتي/ لهوف، سيد بن طاووس/ نفس المهموم،‌شيخ عباس قمي .